سفارش تبلیغ
صبا ویژن




مغولی از جنگل

تو را در کوه ها و دشت ها جستم، نیافتم.
به دنبالت شهر ها را پشت سر گذاشتم، نیافتمت.
در میان مردم جستجویت کردم، نبودی.
و تو را در کوه نیافتم چرا که کوه سخت و مغرور بود و در برابرش عشق و عاطفه بی معنی می نمود.در حالی که من از زندگی جز این دو چیزی را زیبا ندیده بودم. و تو را در شهر ها پیدا نکردم چرا که شلوغ و پر هیاهو بودند و در میان بی نظمی شان خبری از زیبایی نبود و من مشتاق زیبایی بودم. و تو میان مردم نبودی چرا که مردم در قلب هایشان سایه هایی از کینه بود و کینه با زیبایی در تضاد است.
پس تو را در قلبم جستم.
در قلبم همه بودند جز تو. هر گوشه ای از قلبم مال کسی بود و هیج جایش مال تو نبود.
تو نبودی.
بی تو ماندم. پس مردمان کم کم از قلبم رخت بربستند و قلبم خالی از محبت شد. پس آن گه باز جستمت. این بار هیچ نبود و تو بودی!

پس دانستم که در قلب ها خواهی بود آن گاه که قلب ها را از محبت لبریز و از عشق خالی کنیم.


...

نظرات شما () link ساعت 10:40 عصر - پنج شنبه 89 دی 30 - مغول

عناوین مطالب وبلاگ مغولی از جنگل

» مهاجر
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]
..




جدیدترین قالب های وبلاگ