سفارش تبلیغ
صبا ویژن




مغولی از جنگل

تابستان داغ است. مغز آدم می جوشد و بخارش از گوش ها می زند بیرون.چشم ها کاسه ی آتش می شود. آدم مثل ماهی پرت شده توی ساحل، نفس نفس می زند. کم کم تمام آب بدن بخار می شود و گوشت تن آرام آرام کباب می شود. تا جایی که قلب هم پخته می شود و از تپش می ایستد.
و این پایان یک زندگی در تابستان است.


...

نظرات شما () link ساعت 8:19 عصر - شنبه 90 اردیبهشت 31 - مغول

عناوین مطالب وبلاگ مغولی از جنگل

» مهاجر
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]
..




جدیدترین قالب های وبلاگ