سفارش تبلیغ
صبا ویژن




مغولی از جنگل

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه،شاید عاشقانم نیمه شب
گل بر روی گور غمناکم نهند


می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو و دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

.
.
 فردا او را دفن می کنیم....



...

نظرات شما () link ساعت 9:38 عصر - سه شنبه 89 اردیبهشت 7 - مغول

عناوین مطالب وبلاگ مغولی از جنگل

» مهاجر
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]
..




جدیدترین قالب های وبلاگ