سفارش تبلیغ
صبا ویژن




مغولی از جنگل

محرم آمد. باز هم من از کاروان جا مانده ام ...


...

نظرات شما () link ساعت 9:43 عصر - یکشنبه 89 آذر 21 - مغول

شهادت دکتر شهریاری تسلیت باد.

امروز آسمان شهرم گریان است


...

نظرات شما () link ساعت 6:14 عصر - دوشنبه 89 آذر 8 - مغول

برای یک نویسنده، تقریبا هیچ چیز بدتر از این نیست که نتواند بنویسد. می گویم تقریبا چون اگر نویسنده ای بتواند بنویسد ولی نتواند خوب بنویسد از آن هم بدتر است.

من نویسنده نیستم. می گویم نویسنده نیستم چون اگر از بقیه بپرسند فلانی کیست نمی گویند یک نویسنده است. وقتی آدم واقعا یک نویسنده  می شود که هر کس او را دید بگوید:خب جدید چی نوشتی؟ با این حال من زیاد می نویسم. عاشق نوشتنم و مطمئنم که بالاخره یک روز نویسنده می شوم.

من جنون نوشتن دارم. می گویم جنون چون اسم دیگری برایش پیدا نمی کنم. کلا مردم هر وقت چیزی به نظرشان عجیب باشد اسمش را جنون می گذارند. نویسنده ها هم اغلب موجودات مرموزی هستند که به اعتقاد اکثر افراد مقداری جنون توی خونشان پیدا می شود. در واقع نویسنده ای که مرموز نباشد و جنون نداشته باشد، به اعتقاد من نویسنده نیست.

برای من که نویسنده نیستم اما خیال آن را در سر دارم و توی این دنیای پر هیاهو تنها دل خوشی ام قهرمان های داستان هایم هستند، تقریبا هیچ چیز بدتر از آن نیست که نتوانم بنویسم. می گویم تقریبا چون برایم موقعیتی پیش آمده که از ننوشتن هم بدتر است: نمی توانم ننویسم.

توضیح دادنش کمی مشکل است. اما مجبورم توضیح بدهم. به هر حال کسی که می خواهد نویسنده بشود باید بتواند هر چیزی را توضیح بدهد.

برایم موقعیتی پیش آمده که نمی توانم ننویسم. دفتر خاطراتم مدام به من چشمک می زند و مجبورم سراغش بروم. با این که تمام ماجرای دیروز و امروز و آن چیزی که احتمال می دهم فردا رخ بدهد را با تمام جزئیات ریز به ریز نوشته ام، باز هم دلم می خواهد بنویسم. هر چه می نویسم بیشتر تشنه ی نوشتن می شوم. نمی دانم چه اتفاقی افتاده و چه رازی در این دو سه روز از زندگی من نهفته است که ماجراهایش دست از سرم بر نمی دارند. شده ام قهرمان داستان هایم و با زندگی می جنگم.

من نویسنده نیستم اما بالاخره یک روز می شوم و خب، طبیعتا باید با قهرمان داستان هایم زندگی کنم. کاری که از بچگی می کردم و تصمیم ندارم هیچ وقت آن را کنار بگذارم. قهرمانی که این روز ها با او سر می کنم خودم هستم. قهرمان سردرگمی که اطرافی هایش پاک خل شده اند. لا اقل خود او که این طور فکر می کند.

برای یک نویسنده، یک چیز خیلی بد وجود دارد. آن هم این که مدام بنویسد و قهرمان نوشته هایش خودش باشد. آن موقع است که آن نویسنده دیگر نمی فهمد کجای زندگی اش داستان است و کجای آن واقعیت.


...

نظرات شما () link ساعت 7:3 عصر - چهارشنبه 89 آذر 3 - مغول

عناوین مطالب وبلاگ مغولی از جنگل

» مهاجر
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]
..




جدیدترین قالب های وبلاگ