• وبلاگ : مغولي از جنگل
  • يادداشت : 16 سالگي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 10 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خاله مستانه 
    زهرا! ديدي؟؟ ديدي؟؟ کادوي من انقدر خاص بود که اصلا نمي تونست لابلاي بقيه ي کادو ها تقديم حضورت بشه ... اصلا تقصير من نبود که امروز نيومدم!! قسمت نبود! :پي
    به چي فک مي کني؟؟ در مورد مسيري که توي اين دوراهي انتخاب مي کني قبلا تصميم گيري شده ... پس خيالت راحت! تو مجبوري به زور زمان جلو بري و جلو بري و بري ... و تو مسيرت خيلي چيزا رو جا بذاري براي اين که برگردي و دوباره نگاهشون کني.
    منم مث هدي نمي خواستم بزرگ شم. يعني اصلا احساس مي کردم که نمي تونم بزرگ شم! ميدوني؟ آخه بزرگتر که بشي با يه سري مسائل بايد دست و پنجه نرم کني و يه سياست هاي خاصي بايد داشته باشي که با سادگي و کله شقي من اصلا همخوني نداره و نخواهد داشت ... نمي دونم زمان به من هم ميتونه زور بگه يا نه! اما من با خودم عهد بستم که با زمان بهتر کنار بيام، چون هميشه کنارمه و هميشه هم حق با اونه! عجـــــــب!!
    بعد از يه عالمه پر چونگي: تولدت مبارک خالــــه! :*
    (منتظر کادوي غير منتظره ي من باش! چقده جو ميدم!!)