حالا که شب شده، دلم می خواهد بروم پشت پنجره ی اتاق بنشینم و در حالی که ماشین ها را تماشا می کنم ، تند و تند سیگار بکشم. پشت سر هم سیگار دود کنم و به سر و صدای اتوبان گوش بدهم. برای این که یک سیگار برگ را کامل بکشم، باید وقت زیادی صرف کنم. اما مهم نیست. تا هر وقت که لازم باشد می نشینم پشت پنجره و سیگار می کشم. امشب هوایی شده ام. چون آخرین شب تابستان است.
آخرین شب تابستان، برایم همیشه مثل آخرین شب زندگی ام بوده. انگار که قرار است بخوابم و دیگر بیدار نشوم. به خاطر همین حاضرم در این شب هر کاری انجام دهم. حتی کشیدن سیگار.
در این آخرین شب تابستان_هر چند در واقع تابستان دو شب پیش تمام شده_ دلم می خواهد آن قدر سیگار بکشم که خفه شوم. به یاد آن شبی که "چه گوارا" آمد به خوابم و به من یک سیگار برگ تعارف کرد.
...
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]