سفارش تبلیغ
صبا ویژن




مغولی از جنگل

هیچ چیز بدتر از این نیست که یک مسافرت طولانی و خسته کننده طوری تمام شود که آدم بعد از آن نتواند روی تخت خودش که در تمام طول مسافرت آرزوی آن را داشت راحت بخوابد و ذهنش مدام درگیر مهماندار های هواپیما باشد.
برخورد اول: من مشغول کلنجار رفتن با مجله ام بودم و خارجی هایی که ردیف وسط هواپیما را اشغال کرده بودند زور می زدند تا فارسی صحبت کنند. مهماندار جوان و ناشی که تمام حواسش به خارجی ها بود، از ردیف اول پذیرایی نکرد و به ما هم غذا هم نداد. چند دقیقه که گذشت، با سر و صدای من و اعتراض ردیف اولی ها از ما هم پذیرایی شد.
برخورد دوم: مهماندار جوان که هنوز هم تمام حواسش به خارجی ها بود، ناشیانه چرخ حمل غذا را وسط راهرو نگه داشت و ظرف های مهمان ها را از سر تا وسط راهرو سه تا سه تا برداشت و برد توی چرخ جا داد. ظرف های ما فراموش شد و روی میز ماند.
برخورد سوم: به من برخورد. به عنوان یک مسافر وظیفه مهماندار می دانستم که کارش را درست انجام دهد. آن مهماندار وظیفه داشت از تمام مسافر ها درست و مودبانه پذیرایی کند، ولی خارجی هایی که بلند بلند می خندیدند و صحبت می کردند برای او جذاب تر از من بودند که مشغول مطالعه مجله ام بودم. احساس می کردم جلوی بقیه به من توهین کرده و من را نادیده گرفته. انگار که اصلا مسافری در صندلی 8B وجود ندارد.
وقتی مهماندار با چرخش از کنار صندلی ام رد می شد،سرم را از از مجله ام بلند کردم و  با غیر محترمانه ترین لحنی که ممکن است یک مسافر با مهماندار صحبت کند صدا زدم: خانوم!
مهماندار در جا خشک شد. سرش را به طرفم گرداند. به ظرف های روی میزم اشاره کردم و با همان لحن گفتم: اینا رو جمع کنید! و مطالعه ام را ادامه دادم.
مهماندار جوان، با غضبناک ترین نگاهی که ممکن است یک مهماندار به یک مسافر بیندازد، در سکوت چند ثانیه ای نگاهم کرد و بعد ظرف ها را جمع کرد و برد؛ کاری که باید بدون گفتن من طبق وظیفه اش انجام می داد.
وقتی مهماندار با چرخش رفت، همه بهت زده بودند. هیچ کس، حتی مرد چشم چرانی که تمام مدت سرش به سمت ما بود، توقع نداشت من چنین برخوردی داشته باشم.
بعد از آن مسافرت طولانی و خسته کننده در یک شهر کویری، ترجیح می دادم چنین چیزی اتفاق نیفتد ولی افتاد. یکی از همسفر هایم به من گفت: برخوردت اشتباه بود.موقع خواب نیم ساعتی بیدار ماندم و فکر کردم ولی نتوانستم بفهمم که رفتارم درست بوده یا به گفته ی همسفرم اشتباه.
...
توی خانه تنها بودم و مشغول دست و پنجه نرم کردن با مسائل ریاضی. صدای آهنگ همسایه ها تبدیل به صدای طبل شده بود و شیشه ها می لرزیدند.انگار یک نفر با دسته ی هاون ده کیلویی می کوبید به سقف خانه. یک ساعتی بی خیال شدم اما بعد از آن سرم به مرز انفجار رسید.آن موقع ها هنوز آیفونمان را عوض نکرده بودیم و طوری بود که وقتی آن را بر می داشتیم و صحبت می کردیم، صدا پخش می شد توی نگهبانی. آیفون را برداشتم و با خونسردی گفتم: آقا نبی! باز دوباره پسر همسایه بالایی ها از خارج اومده که دیوانه شدن؟  آقا نبی گفت: نه، نیومده. من گفتم:دیدم دوباره دیوانه شدن فکر کردم پسرشون اومده. آیفون را گذاشتم. یک دقیقه بعد سکوت برقرار شد و دو دقیقه بعد مادرم آمد خانه. برایش تعریف کردم که به آقا نبی چه گفته ام. مادرم گفت: فامیل همسایه بالایی ها توی نگهبانی بود.شنیده که راجع به بالایی ها چی گفتی.
خوشحال شدم. باید می فهمیدند در نظر من چه جایگاهی دارند.
دفعه بعدی نوبت همسایه پایینی ها بود. چند هفته بود که هر نیمه شب با صدایشان از خواب می پریدیم. یک نیمه شب دعوا می کردند و جیغ می کشیدند. یک نیمه شب موسیقی می نواختند. شب بعد با صدای بلند صحبت می کردند و می خندیدند.
شب ها برایمان شده بود کابوس. هر چه به بقیه گفتم به آن ها اعتراض کنند قبول نکردند و نگذاشتند من هم این کار را بکنم.
...
توی صف صد متری ایستاده ام و منتظرم تا نوبتم شود. یک نفر از خود راضی، از کنار ما رد می شود و آن جلو خودش را قاطی صف می کند. داد می زنم: صفه ها! به حرفم توجه نمی کند. بقیه هم اعتراضی به او نمی کنند. به همین راحتی حق ما را می خورد.
...
من دوست دارم بفهمم رفتار من اشتباه است یا دیگران. این که من دوست ندارم دیگران حقم را پایمال کنند و اعتراض می کنم، چرا اشتباه است. شاید به نظر برسد یک تاخیر در پذیرایی ، رد کردن صف یا آهنگ گوش دادن با صدای بلند زیاد مهم نباشد و چنان حقی از من ضایع نشده باشد، ولی به نظرم وقتی مهمانداری آن قدر بی توجه است که وظیفه ساده ای مثل پذیرایی را درست انجام نمی دهد، نمی شود توقع داشت در شرایط بحرانی به جای خودش به مسافر ها فکر کند. کسی که می تواند به خودش اجازه دهد به صف بی احترامی کند و فکر می کند با این کار حق کوچکی را خورده، این اجازه را هم به خودش می دهد که از چراغ قرمز رد شود و زمان کوچکی را از دیگران بگیرد. بعد ها به خودش این اجازه را هم می دهد که تغییرات کوچکی در اسناد ایجاد کند و از هر کس پول کوچکی کلاه برداری کند. کسی که با سر و صدایش مزاحم همسایه ها می شود و آرامش آن ها برایش مهم نیست، چیزی به نام حریم دیگران کم کم برایش بی معنی می شود و شاید گاهی نامه های همسایه ها را هم باز کند.
من دوست دارم بدانم حق اعتراض دارم یا نه.

...

نظرات شما () link ساعت 6:52 عصر - جمعه 89 شهریور 26 - مغول

عناوین مطالب وبلاگ مغولی از جنگل

» مهاجر
هشت ماه
من شما را می شناسم.
اعتماد
یک لیوان شربت
نامه ای به دوست آمریکایی ام
ماجرا هر روز سرباز های آمریکایی
عجیب
سرانجام
[عناوین آرشیوشده]
..




جدیدترین قالب های وبلاگ